ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

این روزهای کولوچه های مامان

سلام کولوچه های خوشمزه مامان. خوبین؟ الان که دارم این مطلب رو می نویسم ارمیای قشنگم توی خواب نازه و کولوچه مربایی مامان هم داره توی دلم وول می خوره. ماشالله شیطونیه واسه خودش، فکر کنم دست ارمیا رو از پشت بسته. کولوچه عسلی من الان 1 سال و 7 ماه و 9 روزه شده و کولوچه مربایی هم توی 25 هفتگی به سر می بره. هنوز طفلی اسم نداره. کلی من و همسری داریم فکر می کنیم ، به نتایجی هم رسیدیم ولی بین چند تا اسم گیر کردیم. وقتی قطعی بشه حتما میگم. ارمیای مامان انقدر هنــــــــدوانه دوست داره که قبلا هم گفتم، خوشش میاد که با قاشق کاسه هندوانه رو بتراشم و تازه با قاشق هم راضی نمیشه بخوره دوست داره بلند کنه و آبش رو سر بکشه . والا م...
23 مرداد 1391

پشتکار

  خوب، قبل از هر چیزی بگم که امروز ماهگرد تولد کولوچه ناز منه. وارد  بیستمین ماه زندگیش شده  و به زندگی ما چه شور و نشاطی داده که فقط هر کسی که مادره می فهمه من چی میگم. خدا رو هزاران مرتبه شکـــــــــــــــر . این کولوچه عسلی مامان تازگی ها خوب به خونه سازی علاقمند شده. یه بازی فکری هم براش گرفتم که مدتها با اون هم بازی می کنه و صداش هم در نمیاد. واقعا بازی های فکری خیلی خوبن. این بازی یه تخته پلاستیکیه که سوراخ هایی به شکل های مختلف داره و باید هر شکلی رو سر جای خودش قرار بدی و یه چکش چوبی هم داره که با اون روی هر کردوم می کوبی تا فرو بره و بعد می تونی برگردونی از اون طرف بکوبی. هر دو طرفش یه جوره....
14 مرداد 1391

خدایا چرا ؟؟؟؟؟

وقتی اون عکس ها رو دیدم انقدر ناراحت شدم که تا مدتی فقط گریه می کردم. عکس کــــودکــــان سرطانی رو می گم. چقدر ناراحت شدم از اینکه این فرشته های کوچولو باید وارد دنیایی بشن که پر از درده و از اون هیچی غیر از سوزن و بدن کبود نفهمن.   خــــــــدایا چـــــــرا؟؟؟؟؟؟؟ لابد داره فکر می کنه که کی می تونه بره بیرون بازی کنه. عکاس : فاطمه بهبودی نمی دونم چی بگم . خیلی دلم گرفت از اینکه ما آدمها فقط به فکر تجملات و ظواهر زندگی و ناراحت کردن بقیه ایم بدون اینکه به هم نوعانمون هم کمی فکر کنیم و از اینکه سالمیم خدا رو شاکر باشیم. همه ما خوشبختیم ولی خودمون نمی دونیم. سعی در این داریم که آرامش رو از بق...
14 مرداد 1391

عشق خروس

ارمیا این روزها بدجور عاشق خروس و مرغ و جوجه هاش شده. یه سره صدای خروس درمیاره و البته بیشتر مثل مرغه تا خروس. قبلا گفته بودم چی میگه: ( دگ دگ دا ) با کسره روی د و گ و دا رو هم میکشه. پریشب فکر کنم داشت خواب آقا خروسه رو می دید چون 3 بار توی خواب قوقولی قوقو کرد ، با صدای بلند. خندم گرفته بود. دیشب هم چشمهاش از خستگی باز نمی شدن ، فکر کنم ساعت حدود 12:30 شب بود، اول روی پای بابایی و بعد روی پاهای من و لالایی و ... تا می خواست خوابش ببره خودش رو می زد به اون راه و قوقولی می کرد تا ما بخندیم و باهاش بازی کنیم. کولوچه عسلی رو وقتی می گذارم روی پاهام تا بخوابه قبلش شیشه شیرش رو می خوره و بعد کم کم می خوابه، ولی ا...
8 مرداد 1391

کولوچه عسلی و کولوچه مربایی

خوب باید بگم که دیروز رفتیم سونوگرافی و مشخص شد که ارمیای مامان صاحب داداش شده. همیشه فکر می کردم که بچه دومم دختر باشه ولی خواست خدا این بوده که دختر نداشته باشم و 2 تا پسر شیطون   و بازیگوش بهم بده تا به قول بابایی پوستمون رو بکنن. معمولا پسرها شیطون تر از دخترها هستن دیگه. ایشالله همیشه سلامت باشن و سر به راه، اگر پوست ما رو هم با شیطنت هاشون کندن مهم نیست. بعضی ها میگن خوبه بچه ها همجنسن باشن و کلی با هم همبازی می شن و برای خودشون بهتره. ولی بعضی هم اعتقاد دارن که بهتره یه پسر باشه و یه دختر. نمی دونم خدا حکمت کارهاش رو بهتر می دونه. شکــــــــــر . خلاصه اینکه کولوچه مربایی هم پسر از آب دراومد و حالا...
2 مرداد 1391
1